یه موقِع هایی بایَد واسه
خودِت یه دِلخوشی داشته باشی ..
من که هیشکیُ
جُز خودم ندارم
تنها عشق و حالَم همین
یه لیوان چای است ..
دَم غروبا که میشه ،
یه لیوان چای واسه خودم میریزم و
میشینَم شهریار میخونَم ..
اصن کِیف میکُنما ..
بعد به خودَم وَعده میدَم که
اگه بَرگردیا ،
اصن دیگه محلّتم نمیزارم ،
اگه برگردی حتّی پیامِ برگشتَنِتَم
جواب نمیدَم ..
از همین وعده های الکی دیگه ..
آره ..
از همین وعده های الکی که تو دادی
که تا تَهِش میمونی و نَموندی ..
خب تو تَهِ بی معرفتایی ،
من که نیستم ..
خودَم مشتِ خودمُ جُلوت باز میکنم
که بفهمی همه ی وعده هایی که
به خودم میدَم الکی ان ..
میتونی امتحان کُنی و بَرگردی ،
ببینی چِطوری جوابِ پیام اوّلتُ
عاشقانه تر از قَبل میدم ..
مَن مالِ این حرفا نیستَم ..
مَن بلدِ دوست نداشتنت نیستم ..
[priya]
برچسب : نویسنده : jdeyktrafe-ap بازدید : 234